هرکسی در این چند روزهی عمر جویای چیزی است؛ یکی جویای نان است و یکی جویای نام، دیگری در پی کام است و آن دیگری طالبِ همهی اینهاست و چیزی بر سری.
اما هستند کسانی که از این دنیا هیچ نمیخواهند مگر پنجره ای. پنجرهای رو به جذبه، رو به شوق، رو به دلتنگی!
دارایی ایشان از این عالَم همین یک پنجره است. هرچند پنجره را نمیشود دارایی به حساب آورد. پنجره راهِ زندگی است. روزنِ جان است و رمز حیات. بوی مِهر از آن باید شنود و به پرواز روح نگریست. پنجره اصلاً خودِ وجود است، گشوده رو به نور و نسیم و اندوه.
راستی زندگیِ بی روزن و بی پنجره ارزش زیستن دارد؟ پنجرهای که پرندگانِ سحرخیز نوک بر شیشههایش نزنند و صدای کوبش باران از پشت آن شنیده نشود چه حاصل؟ پنجره برای نور است و نسیم و باران، و اگر یک روز از این پنجره نامهی خدا هم برسد که نِعمَ المطلوب و فَبِها المُراد.
روزنِ جانم گشاده است از صفا
میرسد بیواسطه نامهی خدا
نامه و باران و نور از روزنم
میفتد در خانهام از معدنم
*
دوزخ است آن خانه كآن بیروزن است
اصلِ دين، اى بنده، روزن كردن است
تيشهی هر بيشهاى كم زن، بيا
تيشه زن در كَندنِ روزن، هَلا
(دفتر سوم مثنوی، چاپ استاد موحد، ابیات۲۴۰۴ الی۲۴۰۷)